من آخرین بازمانده ی یک 4تایی هستم .حالا فکر کن این 4 تایی یعنی یک مجموعه ی متناهی از آدم های خیلی خاص ! و همگی اونها با من متفاوت اند . پس میشیم یک مجموعه ی متناهی مجزا ، شبیه قضیه ی یال های مجزا توی الگوریتم تقریبی دکتر داوودی!!
این اولین باریه که دارم و میخوام یه وبلاگی داشته باشم که توش از همه چیز بگم.معمولا نوشته هام یه مخاطب خاص دارن و اونم هیج وقت قرار نیست اینها رو بخونه ! خودم میخونم و آروم میشم . گاهی اوقات هم می نویسم که خالی بشم !
الان که دارم این مطلبو مینویسم ، توی سالن مطالعه ی خوابگاهم و یه جوری دارم تایپ می کنم که انگار هر کسی منو میبینه فکر میکنه دارم کد جاوا یا پایتون مینویسم و درس میخونم.
فردا کلاس دارم و امشب هم قراره تا سحر بیدار باشم . اینجا تو این دانشگاه بچه ها زیاد روزه نمیگیرن . مثلا ظهر که میشه قشنگ میتونی بوی غذا رو از آشپزخونه خوابگاه حس کنی . امشب همگی مسجد دانشگاه دعوت بودیم . آخه سلفمون جمعه ها غذا نمیده . واسه همینم بچه های بسیج یه افطاری کوچیک تدارک دیدن ! نون بربری تازه و پنیر و سبزی به علاوه ی شله زرد نذری و خرما. اونقدر حس قشنگیه وقتی میخوای روزتو باز کنی انگار خدا داره نگات میکنه و کیف میکنه.
اتاق ما تو خوابگاه کنار دستشوییه و بدترین چیز ممکنی ک میتونی فکر کنی همینه! دو نفر از دوستام تو اتاق روزه نمیگیرن و باید تو تاریکی و بدون سر وصدا وسایلمو بردارم و این خودش یکم سخت میکنه کارو. امروز 11 ماه رمضون بود و قراره تا بعد از عید فطر خونه نرم.حتی امسال شب قدر هم خونه نیستم . اگه خونه بودم با مامان میرفتیم مسجد محلمون . با اینکه کیفیت زیادی نداره برنامه هاشون و گاهی حوصلم از اون کسایی که جوشن کبیر به اون قشنگی رو به طرز عجیبی خسته کننده و کسل آور میخونن ، اما حس و حال معنویش حالمو خیللی خوب میکرد .
ان شاءالله تو این ماه رمضون نگاه خدا رو حس کنیم تو لحظه لحظه هاش.
امضا : من
ی ,تو ,میکنه ,حس ,رو ,یه ,ی متناهی ,قراره تا ,روزه نمیگیرن ,تو این ,که دارم
درباره این سایت